کسی کـو هوای فریدون کند - - دل از بند ضحاک بیرون کند

-
-همی بر خروشید و فریاد خواند - - - جهان را سراسر سوی داد خواند
خروشان همی رفت نیزه به دست - - - کـه ای نـامـداران یـزدان پـرسـت
کسی کو هوای فریدون کند - - - دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کین مهـتر آهـرمن است - - - جهان آفرین را به دل دشمن است

و کاوه چون به بارگاه ضحاک در آمد فریاد بر آورد : این چه آتشیست که از بیداد چون تویی بر سر مردمان بریزد ؟ چرا می باید فرزندان ما خوراک ماران تو شوند ؟ چرا یگانه فرزند مرا رها نمی کنی ؟ چرا تنها بازمانده از هفده فرزند من نیز باید فدای چون تو اژدهائی شود ؟
ضحاک از این سخنان بی پروا به شگفت آمد و بیمناک شد ، تدبیری اندیشید و چهره مهربان به خود گرفت و از کاوه دلجوئی کرد و فرمان داد تا آخرین
فرزند او را از بند رها کردند و آوردند و به پدر سپردند ؛ آنگاه ضحاک به کاوه گفت « اکنون که بخشندگی ما را دیدی و دادگری ما را آزمودی تو نیز باید این نامه را که سران و بزرگان در داد گری و نیک اندیشی من نوشته اند گواهی کنی »

کاوه چون نامه را خواند خونش به جوش آمد ، رو به بزرگان و پیرانی که نامه را گواهی کرده بودند نمود و فریاد بر آورد که « ای مردان بد دل و بی همت ، شما همه جرأت خود را از ترس این دیو ستمگر باخته و گفتار او را پذیرفته اید و دوزخ را به جان خود خریده اید ؛ من هرگز چنین دروغی را گواهی نخواهم کرد و ستمگر را دادگر نخواهم خواند » ؛ سپس آشفته به پا خاست و نامه را پاره کرد و به دور انداخت و پر خاش کنان با آخرین فرزند خود از بارگاه بیرون رفت ؛ پس پیشبند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و بر سر بازار رفت و خروش بر آورد که « ای مردمان ، ضحاک مار دوش ستمگری نا پاک است ؛ بیایید تا دست این دیو پلید را از جان خود کوتاه کنیم و فریدون والانژاد را به شاهی برگزینیم و کین فرزندان و کشتگان خود را بخواهیم ؛ تاکی بر ما ستم کنند و ما دم نزنیم ؟ »

سخنان پر شور کاوه در دلها نشست ، مردم همراه وی شدند و گروهی بزرگ فراهم شد ؛ کاوه آهنگر با پیشبند چرمی بر سر نیزه از پیش می رفت و گروه داد خواهان و کین جویان در پی او روان شدند تا بدرگاه فریدون رسیدند ؛ فریدون درفش چرمین را به فال نیک گرفت ، نخست فرمان داد تا چرم پاره کاوه را با پرنیان و زر و گوهر آراستند و آنرا « درفش کاویانی » خواندند ؛ آنگاه کلاه کیانی به سر گذاشت و کمر بر میان بست و لباس رزم پوشید ؛ پس نزد مادر خود فرانک آمد که « ای مادر، روز کین خواهی فرا رسیده ، من به کار زار میروم تا به یاری یزدان پاک کاخ ستم ضحاک را ویران کنم » ؛ فرانک فرزند را به یزدان سپرد و روانه پیکار ساخت ؛

فریدون چون آماده نبرد شد گفت : « روز سرفرازی ما وپستی ضحاک ماردوش فرا رسیده ، در جهان سر انجام نیکی پیروز خواهد شد ، تاج و تخت کیانی از آن ماست و به ما باز خواهد گشت ، من اکنون به نبرد ضحاک میروم » ، پس آهنگران و پولاد گران آزموده را گفت تا گرزی گاوسر برایش بسازند ؛ چون گرز گاو سر آماده شد فریدون آنرا به دست گرفت و بر اسبی کوه پیکر برنشست و به سرداری سپاهی از ایرانیان که هردم به آن افزوده میشد روی به سوی ضحاک نهاد ؛ فریدون با دلی پر کین و رزمجو در پیش سیاه می تاخت تا شامگاه شد ، آنگاه سپاه بنه افگند و فریدون فرود آمد ؛ در تیرگی شب جوانی خوب روی پری وار نزد او خرامید و با او سخن گفت و راه گشودن طلسم های ضحاک و باز کردن بند ها را به وی آموخت ؛ فریدون شادمان شد و دانست که آن فرستاده ایزدی است و بخت با آنان یار است ؛

فریدون چون به یاری مردمان ضحاک را شکست داد و در بند کرد ، نخست دختران جمشید و دیگر زنهای گرفتار را آزاد کرد و آنگاه بزرگان و آزادگان را گرد کرد و گفت : « ضحاک ستم پیشه سالها جور کرد و مردم این دیار را به خاک و خون کشید و از آئین یزدان و رسم داد ونیکی یاد نکرد؛
یزدان پاک مرا بر انگیخت که روی زمین را از آفت ستم او پاک کنم ، خدا را سپاس که پیروز شدیم و بر ستمگر چیره شدیم ، از من جز نیکی و راستی و آئین یزدان پرستی نخواهید دید ، اکنون همگان کردگار را سپاس گوئید و اسباب جنگ را کنار بگذارید و آسوده باشید » .

مردمان شاد شدند ، فریدون بر تخت شاهی نشست و به داد و دهش پرداخت ، رسم بیداد بر افتاد و جهان آرام گرفت .


----------------------------------------------

داستان کاوه آهنگر از کهن ترین و شورانگیز ترین افسانه های ایران است که حماسه سرای توانمند ایران ، فردوسی بزرگ ، آن را در کتاب شاهنامه جاودانه کرده است . امروز کاوه و درفش او نماد مبارزات ملی ما ایرانیان بر علیه استبداد و حاکمان تازی است ؛ درفش کاویانی تا پیش از حمله اعراب و نابودی آن به دست مسلمانها ، در ایران گرامی داشته می شد و پادشاهان آنرا به زر و گوهر می آراستند و به عنوان نماد آزادی و دادگری و پیروزی بر ستمگران از آن نگهداری می شد . این درفش یا پرچم از دل توده های مردم بیرون آمد و از یک پیشبند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم بیداد گران تازی به پا خواست ، فراهم شد .

( به هنگام حمله اعراب به ایران ، درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور «بهارستان» نزد عمر بن الخطاب خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و « امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند »)

،

هیچ نظری موجود نیست: