دو فیلم از تظاهرات سیرجان و نجف آباد - کشتن جوان با گلوله در سیرجان


- - - - - - - -
- - - - - - - -
-

پیام شاهزاده رضا پهلوی به مناسبت درگذشت آیت الله حسینعلی منتظری

هم میهنانم،

در گذشت یکی دیگر از نخستین پایه گذاران حکومت اسلامی، احساسات متضادی را در اذهان همۀ ایرانیان آزادی خواه برانگیخته است. آیت الله منتظری، از سوئی، در ایجاد و تحکیم حکومت دینی و نظام ولایت فقیه، که بی کمترین تردید تبه کارترین حکومت در تاریخ کهن وطن ما بوده است، نقشی اساسی و بنیادین داشت. وی از شاگردان و یاران رهبر انقلابی بود که یکی از مخوف ترین حکومت های تاریخ بشری را بر مردم آزاده و شریف ایران مسلط کرد. هم او بود که در نخستین دهۀ عمر این حکومت ضد ایرانی مشارکتش در طراحی برنامه های خانمانسوز رژیم چنان بود که فرزند صدیق امام نام گرفت و به مقام نیابت و جانشینی ولی فقیه رسید. اگر کارنامۀ عمر سیاسی وی به چنین اعمال و رفتاری محدود می شد بی گمان مرگ او تأسفی بر نمی انگیخت.

در دو دهه اخیر، امّا، حسینعلی منتظری به تدریج به راهی دیگر گام گذاشته و به انتقاد از سیاست های حکومتی پرداخته بود که خود در ایجاد و استمرارش مسئولیتی غیرقابل انکار داشت. وی، از جمله به انگیزه های حاکمان در ادامۀ جنگ با عراق خرده گرفت و کشتار بی رحمانۀ هزاران تن از جوانان ایرانی را در آستانۀ پایان جنگ با عراق محکوم کرد. و چنین بود که از مقام جانشینی رهبر برکنار شد و محصور در سرای خویش گه گاه به انتقاد از اعمال و رفتار یاران دیروزش برخاست. در پس نمایش رسوای انتخابات و سرکوبی های خونین و بی رحمانۀ جوانان آزادی خواه ایران بود که حسینعلی منتظری از خرده گیری به سیاست های رژیم پا فراتر نهاد، و برای نخستین بار با صراحتی روزافزون به انکار مشروعیت قانونی و شرعی نظام و رهبرش برخاست. وی در مصاحبه ها و بیانیه های گوناگونش، بیش از هر روحانی سرخورده و نادم دیگری، تجاوزهای بی حساب و بی رحمانۀ رهبران، ایادی و عُمّال رژیم را برشمرد.

بی گمان، در این خطیرترین برهه از تاریخ پیکار مردم ایران علیه نظام خونریز و تبه کار، مواضع و سخنان حسینعلی منتظری در تعمیق شکاف در صف رهبران رژیم و در بیدار کردن وجدان سپاهیان انقلاب و نیروهای بسیجی سهمی به سزا و غیرقابل انکار داشته است. در نبرد سرنوشت سازی که امروز بین اکثریت قاطع مردم ایران، از سوئی، و حکومتی شریر و متجاوز در سراشیب فنا، از سوی دیگر در گرفته همراهی و همسوئی احدی را به هر پیشینه و نظری دستکم نباید گرفت. زندگی سیاسی آیت الله منتظری خود نشان دیگری از امکان تحول و انقلاب در ذهن و رفتار و اندیشه و آراء انسان هاست.

امیدوار باشیم که همنسلان و یاران روحانی دیرین و امروزین وی، چه آنان که همچنان در صف غاصبان حقوق ملت و سرکوبگران فرزندان برومند ایران مانده اند، و چه آنان که به حکم وجدان آمادۀ جبران خطاهای خویش اند، به راهی که او گام نهاده بود قاطعانه گام نهند و مردم ایران را در رسیدن پیروزی بر دشمنان سرکوبگر خود یاری دهند.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

azar 16



-16 azar 2009

اينجا به تنها چيزی که شباهت ندارد وطن است، یلدا

-
ديگر تاريکی ات مرا نمی ترساند

امروز، نامه ی تاثرآوری داشتم از دوستی که، پس از سی سال، به شوق «جنبش سبز» در دوران مرخصی اش به ايران رفته است. اين دوست، از فضای خفه و تاريکی نوشته که بر وطن مان حاکم است و شايد کسانی که در ايران زندگی می کنند به آن عادت کرده باشند، از «تفاوت های شگرفی» نوشته که «در مقايسه با قبل از انقلاب، حتی در ظواهر زندگی مردم وجود دارد». او از پدر و مادر انقلاب کرده و هنوز جمهوری خواهش نقل قول کرده که: «اگر زمان شاه آزادی های سياسی نداشتيم خيلی چيزها داشتيم و مهم تر از همه وطن مان را داشتيم و می توانستيم بگوييم که وطن ما ايران است؛ با همه ی نشانی های خاص ايران. و اگر برای سفری از کشورمان دور می شديم دلمان برای ايران تنگ می شد». او نوشته است: «پدر راست می گويد؛ حالا اين جا به تنها چيزی که شباهت ندارد وطن است. اين جا نه وطن است و نه ايران. آن ايرانی که هر خارجی هم می توانست از روی ادبيات ما و از روی کتاب های تاريخ جهان بشناسدش ديگر وجود ندارد».
اين دوست، سپس، در ارتباط با يلدا، نوشته است: «دلم برای ايران کودکی و نوجوانی ام تنگ شده است؛ به خصوص در اين روزها که نزديک يلدا هستيم. در آخرين يلدايي که در ايران گذراندم پانزده سال داشتم. اگرچه اوج روزهای انقلابی بود اما، همه جا، بيرون و داخل خانه ها، مثل سال های قبل رنگ و بوی يلدا يا شب چله را داشت... ولی اکنون به هر کوچه و خيابان که می روی شعارها و فرامين و دستورهایی تهديدآميز مخلوط با زبان عربی را بر در و ديوارها می بينی، همراه با پوسترهايي که ترا به ياد برخی از محله های شيعه نشين کشورهاي در حال جنگ عراق و لبنان می اندازند. همه جا، کوچه و خيابان و اداره، فقط پر است از نشان هايي از شهادت و مرگ… و از آن چه از ايرانی بودن باقی مانده است فقط در خانه های مردم وجود دارد. مادرم با اندوه می گويد "نمی دانم چرا امسال حتی بدتر از همه ی سال های گذشته شده. فکر می کنم باز هم بايد پنهانی شب چله را بگيريم." و از نبود حتی خوراکی های يلدا، مثل شيرينی و آجيل مخصوص اين شب خبر می دهد. حرف های مادرم مرا ياد مطالبی می اندازد که درباره ی سال های پس از حمله ی اعراب خوانده ام؛ روزگاری که مردم دزدکی اعياد و مراسم ملی شان را می گرفتند.
... ، ...

و امروز ـ پس از يک زمستان هراس انگيز و انسان کش سی ساله که در آن رنج و زندان و شکنجه و تجاوز و انواع تحميل ها و تبعيض های مذهبی و نژادی نفس مردمان را گرفته است ـ با باور بی ترديد به اين اصل که «هميشه اين روشنايي است که بر تاريکی و ظلمت پيروز می شود»، چون سروی سبز و شکوهمند سرپا بايستد، و چون بهاری خرم و با طراوت در برابر سرما و سياهی گسترده ای که سراسر سرزمين مان گرفته قد علم کرده و بگويند: «خورشيد اکنون در دست های من است و ديگر تاريکی ات مرا نمی ترساند».

خجسته باد يلدا، نماد باور به پايان ناگزير تاريکی
[Damavand.jpg]
بخشی از نوشتار شکوه میرزادگی ( متن کامل را اینجا بخوانید)- یلدا؛ اينجا به تنها چيزی که شباهت ندارد وطن است

-

عکسی از منتظری پس از وفات - حسین علی منتظری در پایان عمر تلاش کرد نام نیکی از خود به جای بگذارد

ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی از جمله مسئولیت‌های مهم آیت‌الله منتظری در ماه‌های پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ بود. آیت‌الله منتظری در این سمت به کمک سید محمد بهشتی، دو شخصیت مهمی بودند که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی ایران وارد کردند. اما در سال‌‌های اخیر آقای منتظری یکی از منتقدان سرسخت همین اصل در نظام اسلامی بود، که به نظر وی در عمل به استبداد دینی منجر شده است.

از قائم‌مقامی رهبری تا انتقاد از حاکمیت

آیت‌الله منتظری در سال ۱۳۶۷ از مقام خود به عنوان قائم‌مقام آیت‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی عزل شد. روایت رسمی حکومت از علت برکناری ایشان این بود که آیت‌الله منتظری "مواضع غیر اصولی" درباره‌ی جنگ ایران و عراق داشت و برخی اطرافیان ایشان "تخلفات مهمی" مرتکب شده بودند. اما هیچکدام این روایت‌ها حقیقت نداشت.

علت اصلی برکناری آیت‌االه منتظری اعتراض وی به اعدام‌های دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران در تابستان ۱۳۶۷ بود.
در جریان این اعدام‌ها، نزدیک به ۵ هزار زندانی سیاسی که عموما جوان بودند، جان خود را از دست دادند.


مصاحبه با شاهزاده رضا پهلوی - در برنامه 'به عبارت دیگر' BBC

-
مهمان ما می توانست امروز رییس کشور بزرگی باشد با بیش از دو هزار و پانصد سال سابقه نظام پادشاهی، می توانست کاخ نشینی باشد با جلال و جبروتی که خاص شاهان است ولی ده ها سال است که رشته پادشاهی در خاندان او از هم گسسته و خود او در تبعید به سر می برد.

نظر او در باره آنچه در کشورش می گذرد چیست؟ چه کسی را مسبب آنچه بر سر خاندانش آمده می داند؟ و آینده خودش را چگونه می بیند؟

در مورد این پرسش ها و پرسش های دیگر با شاهزاده رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران گفت و گو کرده ام:

یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری اش گفته بود که شما می توانید به ایران برگردید و دولت ایران موظف است که به شما اجازه ورود به کشور را بدهد. البته تجربه نشان داد که این حرف خیلی خوش بینانه بود نه تنها در مورد شما بلکه در مورد دیگران هم، اما به هر حال خود شما چقدر خوش بین هستید که در آینده ای نه چندان دور بتوانید به ایران برگردید ؟

تمام سعی و کوشش من در این سی سال این بوده که هر چه سریع تر مملکتمان به یک فضای باز سیاسی به مفهوم حاکمیت مردم و احقاق حق مسلم آنها در تصمیم گیری، در تعیین سرنوشت، در مشارکت، در رای دادن آزاد، در مناظره باز برسد. تلاش من این بوده که چنین فضایی بتواند در مملکت ما به وجود بیاد چون به نظر من این تنها زمانی است که می توان دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکت ایجاد کرد.
وقتی که ما به کارنامه این نظام در این سی سال و نحوه برخوردش با مردم نگاه می کنیم و می بینیم که امکان کوچک ترین دسترسی به چنین فضایی در قالب این سیستم وجود نداشته، در نتیجه به جایی می رسیم که باید فکری اساسی بکنیم.
فکر می کنم جامعه ایران امروز بسنده نمی کند به حرف این یا آن رهبر معرف این نظام، بلکه مساله را خیلی عمیق تر و فراتر از امکانات و حیطه رژیم می بیند. بنابراین تمام سعی وکوشش من در این جهت بوده و هست که با همت و پشتکار هموطنان هر چه زودتر به فضای سیاسی باز برسیم.

پس جواب شما به این معنا است که شما امیدوار هستید که بتوانید به ایران برگردید؟

من اعتقاد دارم نظام های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضایی در هیچ جا قابل حفظ نیست. در شوروی دیدیم، در چین دیدیم و می بینیم در منطقه خود ما امروز هست، در بلوک شرق اروپا در زمانی که دیوار آهنین بود، در کشورهای آمریکای لاتین که دیکتاتوری های نظامی بودند، در آفریقای جنوبی که حکومت نژاد پرست بود.

امروز وقتی در مورد نظامی صحبت می کنیم که هم فاشیست است، هم توتالیتر است و هم به نوعی نژادپرست، بعید می دانم که چنین شرایطی قابل ادامه باشد؛ بخصوص برای کشور، ملت، فرهنگ و تمدنی که هزاره ها قدمت داشته و در طول تاریخ خود از انواع گرفتاری های متعدد برآمده. بنابراین این بار نیز از این وضعیت سرفراز بر خواهد آمد.

خیلی جالب است آقای پهلوی که شما در بین همه کشورهای توتالیتری که نام بردید از کشورهای مختلف از آمریکای لاتین تا منطقه، نامی از ایران نبردید.

خوب برای اینکه گفتم ذات این نظام امروز ....

نه، من منظورم نظام پادشاهی بود قبل از انقلاب ایران

خوب نه به آن توتالیتر که نمی شود گفت

پس چه می شود گفت؟

به نظر من ایرادی که در آن زمان، به نظام آن زمان می گرفتند نبود فضای آزاد سیاسی بود. ولی اگر شما به تاریخ بیش از سه هزار ساله کشورمان نگاه کنید به آنچه که به هویت و تاریخ و تمدن مملکتمان برمی گردد، بخصوص اگر به مساله حقوق بشر نگاه کنید می بینید خیلی از ایرانی ها این را افتخار خود می دانند که اولین زمینه حقوق بشر از ایران بود و از زمان کوروش کبیر بود که اولین زمینه های حقوق بشر پایه ریزی شد.

به نظر من این جزو تجربیات و تاریخچه مملکتمان است. مهم برای من این است که آیا واقعا ما امروز می توانیم برسیم به آن مرحله ای که دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکتمان اجرا کنیم و اینکه آیا جامعه امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سوال آری است. من وقتی که از نزدیک دنبال می کنم موجی را که امروز در مملکت هست، نهضت مردمی که به نام جنبش سبز معروف است، وقتی به ذات و خواسته اش دقت می کنم واقعا حس می کنم و فکر می کنم که جامعه ما به این درجه از درایت رسیده است و از این لحاظ من خوش بین هستم.

بسیار خوب. ما به مسائلی که امروز در ایران می گذرد، برمی گردیم و می توانیم نظر شما را در این مورد بدانیم. ولی اگر اجازه بدهید کمی در گذشته بمانیم، سی سال پیش مردم ایران عملا علیه نظام پادشاهی شوریدند و پدر شما را از سلطنت ساقط کردند و به طریق اولی ولایت عهدی شما هم منتفی شد. شما الان که برمی گردید و نگاه می کنید فکر می کنید مقصر کی بود؟ و چه چیزی و کسانی باعث شدند که نظام پادشاهی در ایران تغییر کند؟
مساله من این نیست که چه نظامی بود یا نبود یا چه برخوردی در آن زمان با نظام بود. این بحثی است که می شود در تاریخ جستجو کرد و انواع و اقسام دلایل و یک شرایط بسیار مرکبی را برایش در نظر گرفت که فکرمی کنم مسئولیت را به خیلی ها تقسیم می کند نه فقط به خود نظام یا فرض کنید به شخص پدرم یا فقط به مخالفانش یا فقط به یک مقدار نفوذ و نقشی که دولت های خارجی می توانستند داشته باشند که داشتند.

مساله من نتیجه است. امروز بعد از سی سال که به نتیجه نگاه می کنیم چه می بینیم؟ چه طرفدار آن نظام بودیم، چه مخالفش، چه انقلابی بودیم، چه نبودیم، شعاری که امروز به نظر من هفتاد میلیون جمعیت کشوری به نام ایران با آن روبه رو هستند این است که امروز کجا هستیم؟ سی سال بعد از آن در چه موقعیتی قرار گرفتیم؟

این ممکن است نظر شما باشد و شما این طور دوست داشته باشید ولی ...

من این را به صورت یک سوال مطرح می کنم

ولی بحثی که هست این است که معمولا می گویند آدم از گذشته درس می گیرد برای اینکه بهتر بتواند آینده اش را ترسیم بکند یا قدم بردارد. شما چه بخواهید چه نخواهید مجبورید به این مساله بپردازید و این سوالی است که مدام از شما پرسیده می شود و شما باید به آن جواب بدهید که نظر شما در این باره چیست؟ مشکل در کجا بود؟
من که به شما گفتم. اعتراضی که نیروهای لیبرال در مملکت داشتند به خاطر خفقان سیاسی بود که می گفتند در مملکت موجود بود؛ به شرایطی که آن آزادی عمل به مفهوم سیاسی اش در آن نظام نبود. ولی اگر نگاه بکنیم به اینکه آیا شرایطی که در آن زمان وجود داشت نیازی به چنین انقلابی داشت یا نه. انقلابی که لااقل اگر به جلو می رفت یک چیزی ولی ما را برگردانده به قرون وسطی. در آن زمان، آزادی سیاسی به آن مفهومی که در دموکراسی هست متاسفانه نبود و من این را به هیچ وجه منکر نمی شوم، اما دیگر حقوق های جامعه رعایت می شد. برابری که بین زنان و مردان بود، وضعیتی که الان در ارتباط با برخورد این نظام با فرض کنید با اقلیت های مذهبی یا اقوام هست، وجود نداشت. اصولا شرایط مملکتمان از نظر ترقی اقتصادی با جایی که الان قرار گرفته قابل مقایسه نیست. اینها هم همه به نظر من جزو این معادله است.
سوال این است که آیا بحث آن زمان رفرم بود؟ بخش عمده ای از معترضین به رژیم که می گفتند پادشاه از مسئولیت قانون اساسی عدول کرده و پا فراتر گذاشته و حکومت را به دست خودش گرفته و این بر خلاف قانون اساسی است حرف بسیاری از کسانی بود که آن زمان در جست و جوی قانون اساسی بودند. البته یک بخش دیگری هم بود که هدف دیگری داشتند و نهایتا هم امروز سر کار هستند و الان هم معرف این نظام هستند. بستگی دارد که سوال را ازدیدگاه کدام جریان می خواهید که من جواب بدهم.

در عرض این سال ها من با مخالفین پدرم صحبت داشتم. کسانی که انقلابی بودند و حتی از پایه گذاران نظام کنونی بودند و امروز برداشت و برخورد متفاوتی دارند از آنچه که در آن زمان داشتند وقتی که فکر و بررسی می کنم و قیاس می کنم وجه اشتراک در میان اکثریت این افراد این است که نیت اگر درست بود نتیجه به هر حال غلط بود وضعیتی که امروز به آن رسیدیم به هیچ عنوان آن چیزی نبود که می خواستیم به آن برسیم.

خیلی ها در ایران به این مساله اعتقاد دارند و نمونه آن هم همین اعتراضات اخیر است که در داخل ایران می شود و اشاره دارد به همین نظامی که بعد از انقلاب به وجود آمده. ولی شما اشاره کردید به دو وجهی که می شود پاسخ داد. من از شما خواهش می کنم پاسخ بدهید به همین مطالبی که خودتان هم مطرح کردید که پادشاه ایران قانون اساسی مملکتش را زیرپا گذاشته بود و دولت و کابینه و نخست وزیر و تمام دستگاه اجرایی دولتی بی معنی شده بودند و عملا در دست یک نفر بود. اینها چقدر موثر بود که این انقلاب رخ بدهد؟

من خودم به شما می گویم تا مقدار زیادی تاثیر داشت در ایجاد آن بحران سیاسی. ولی سوال این است که وقتی که جامعه ای حالا نمی دانم چه درصدی از جامعه در زمانی که شخص خمینی وارد صحنه شد و ادعاهایی که کرد و شعارهایی که داد چند درصد از به هر حال مخالفین نظام پیشین در آن زمان می دانستند که این شعارها به کجا خواهد رسید و نتیجه این به اصطلاح انقلاب اسلامی چه خواهد بود و آیا این مسایل را بررسی کرده بودند و در نظر گرفته بودند؟ اصلا شناختی داشتند از خود خمینی و حرف هایش.
امروز که نگاه می کنیم و به آن زمان برمی گردیم، می بینیم که این طور نبوده است. این را من نقل نمی کنم. این را خود کسانی که آن زمان را طی کردند می گویند. این سوال ها امروز مطرح است. در آن لحظه خاص ممکن بود که آن زمان به ذهن نمی رسید، ولی به هر حال باید گفت که برخی از مشکلات به خاطر برخوردی بوده که خود نظام با مسائل داشته، این را که اصلا منکرش نمی شوم اما نمی شود گفت که تنها این فاکتور اصلی بوده است.

فاکتورهای دیگری هم بود و اگر در قضاوت های منصفانه تاریخ بخواهیم برگردیم به آن زمان و شرایط عینی آن دوران، فراموش نکنیم که به هر حال جنگ سردی بود و مساله ایران همیشه بین شرق و غرب در یک مسابقه طناب کشی قرار داشت. خیلی اتفاقات تاریخی دیگر در منطقه افتاد که مقدار زیادی به شرایط سوق الجیشی ایران و فاکتور نفت، شوروی از یک طرف و مقاصدش و دنیای غرب از سوی دیگر بستگی داشته است. خوب این فاکتورها را نمی شود نادیده گرفت.

اگر منظور ما این است که یک برخورد منصفانه و ابژکتیو داشته باشیم نسبت به شرایط عینی آن زمان و کلیت آن شرایط را بررسی کنیم، می بینیم که فاکتورهای متعددی در کار بود که یکی از آن فاکتورها البته نقصی است که در آن وضعیت رژیم بود که به اصطلاح از حالت مشروطه بودن خارج شده بود و به یک سیستم خودکامه تری تبدیل شده بود.

شما می گویید که تمام این مدت هم و غمتان این بوده که شرایط دموکراتیک در ایران فراهم بشود، وقتی می گویید همه هم و غمتان این بوده است دقیقا چه کار کرده اید و می کنید؟

ببینید من یک هدف ملی را دنبال می کنم. من هیچ هدف سیاسی را دنبال نمی کنم. دغدغه من رقابت حزبی یا سیاسی به نفع یک ایده خاص یا یک برنامه خاص سیاسی نیست؛ بلکه حق کلی مردم مملکت است که در نظر می گیرم. وقتی که مساله حقوق بشر مطرح هست، وقتی که مساله حاکمیت مردم مطرح است وقتی که رسیدن به آن درجه آگاهی مسئولیت شهروندی مطرح است که به نظر من نسل امروز رسیده. یعنی چی؟ یعنی اینکه در واقع پذیرش بهای آزادی را پرداختن. مساله آزادی فقط این نیست که آدم در واقع محاسن آزادی را درک بکند بلکه هزینه ای که بایستی بابتش پرداخت را آدم باید درک بکند. یک مقدار از این هزینه به مفهوم دفاع از حق کسانی است که ممکن است دارای اندیشه متفاوت از شما باشند امروز وقتی که من به جریان امروز مملکت نگاه می کنم، احساس می کنم که به این درک رسیده ایم. یعنی شرایطی تکثرگرایانه ایجاد شده است.

این درکی است که مردم به آن رسیده اند. سوال من این بود که شخص شما چه کار عملی انجام می دهید؟

من در جهت تقویت همین مساله عمل می کنم. در ارتباط با فعالان مختلف که در داخل و خارج مملکت در تلاش هستند. در ابعاد مختلفش. در مواجهه با حکومت حاضر شما انواع و اقسام فعالیت ها را می بینید. در باب حقوق بشر، حقوق زنان و اقلیت ها می بینید و همین طور در ارتباط با بخش ها و اقشار مختلف جامعه و دغدغه های صنفی و خواسته های سیاسی آنها می بینید.

چیزی که به نظر من امروز به یک بیان مشترک رسیده از نظر اینکه حاکمیت را به این مفهوم مبتنی کرده که میزان بایستی صندوق رای باشد و آزادی انتخاب و شرکت در انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت به دست مردم آن مملکت. این هدفی است که به نظر من یک هدف ملی است نه یک هدف سیاسی و حزبی.

یعنی شما به دنبال کسب قدرت و احیای نظام پادشاهی در ایران نیستید؟

انتخاب محتوای نظام آینده کشور و نهایتا شکلش باید به دست مردم ایران و نمایندگان منتخب مردم ایران باشد. بنابراین اگر بخواهیم برگردیم به مسیر ترقی، پیشرفت، آزادی، مدرنیته، وصل شدن ایران به کاروان جهانی و دنیای آزاد و تعامل بدون مانع، راه حلش یک نظام است که به مفهوم اخص کلمه معرف خواسته های جامعه باشد و چنین شرایطی را من فقط در یک نظام دموکراتیک می بینم که در آن جدایی کامل دین از حکومت دیده شود. پس باید رسید به آن مرحله ای که حکومت دیگری بر مملکت حاکم باشد. آن تصمیم با مردم ایران خواهد بود.

حرف من در اینجا فقط این است که حق این انتخاب، این مناظره و این بحث و گفت و گو را باید به تمام افکار داد تا مردم ایران بتوانند با گزینه های مختلف که در برابرشان هست، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.

ولی طرفداران شما، مدت ها است که شما را رضا شاه دوم خطاب می کنند و در پی احیای نظام شاهنشاهی در ایران هستند.
خب این حقشان است. بالاخره یک عده ای هستند که به این نظام معتقد هستند. آیا منظور شما این است که آیا باید این حق را از آنان گرفت؟

من هیچ منظوری ندارم، فقط سوال می کنم
من هم به سوال شما جواب می دهم.

سوالم به این دلیل بود که احتمالا کسانی که از شما طرفداری می کنند، از شما این انتظار را دارند که به عنوان رضا شاه دوم در پی احیای نظام شاهنشاهی باشید و تلاش و هم و غم شما در این جهت باشد.
خیر. همه آنها این گونه فکر نمی کنند و این انتظار را ندارند. ممکن است بعضی ها این فکر را بکنند. ولی من می دانم در میان جریاناتی که اگر به مساله شکل نظام بخواهیم برسیم در نهایت شکل پادشاهی را بر شکل جمهوری ترجیح می دهند، امروز مساله شان مساله احیای پادشاهی و یا ضدیت با جمهوری نیست. مساله آنها امروز آزادی و دمکراسی است. این را من در مورد تمام صفوف می گویم. هرکدام از این جریان های فکری ممکن است که مساله هدف صنفی و مسلکی خود را جلوتر از یک هدف والاتر و فرامسلکی قرار دهند. چنین برخوردی از دید من اشتباه است. حالا چه مشروطه خواه باشیم چه جمهوریخواه چه چپ و چه راست. چرا این را می گویم؟
برای اینکه در نبود یک فضای باز سیاسی، در نبود امکان یک مناظره عمومی، اصلا امکان سنجش افکار عمومی غیرممکن است. نه بنده، نه شما، نه هیچ کس دیگری می تواند مدعی این باشد که خواسته مردم ایران چیست. مگر اینکه به چنین فضای بازی برسیم تا بتوانیم این مساله را به طور ملموسی احساس کنیم.

اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
برای اینکه مساله این نیست که از ایدئولوژی او خوشم می آید یا نه. مساله این است که این حق را باید در جامعه ما رعایت کرد.

برمی گردیم به وضعیت کنونی. شما مصر هستید که مردم آگاه شده اند و به سمت دمکراسی حرکت می کنند و این حرکت در جنبش سبز دیده می شود. شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفته بودید:" حتی گمانه زنی در مورد این یا آن نامزد انتخاباتی و یا تلاش برای متمایز کردن احمدی نژاد از رقبایش به منزله افتادن در دام روحانیون حاکم بر ایران است" و گفته بودید در چنین نظامی خیلی طبیعی است که بعد از خاتمی، احمدی نژاد سر کار آید. به عبارت خیلی عام تر، سر و ته همه یک کرباسند. اما چند ماه بعد در مصاحبه با اشپیگل آنلاین شما می گویید:" احمدی نژاد حقه بازی می کند، دروغ می گوید و در انتخابات تقلب می کند. موسوی از تهدیدات بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی ترسی ندارد. او از خود شجاعت نشان داد. البته که بین این دو نفر تفاوت اساسی وجود دارد." یعنی ظرف چند ما نظر شما به این شدت عوض شد؟
ببینید، یک چیزی را درک کنیم. وقتی مردم عکس یک شخصیتی که محال بود تصور شود که کسی جرات آن را داشته باشد، زیر پا می گذارند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد این واضح ترین برخورد جامعه در ضدیت با کل سیستم است. سیستم در عرض این سال ها، افراد مختلفی را به جامعه معرفی کرده است. افراد مختلفی که به قول معروف از صافی خودش رد کرده که جامعه بتواند بر اساس آن سیستم فیلتر شده رژیم تصمیم بگیرد.

به نظر من امروز، موضع گیری در مقابل خواست مردم به صورت شفاف اولین ضریب مشروعیت در ذهن افراد از جانب هر فرد و شخصیتی می تواند باشد که جواب مردم را چگونه بدهد. نه فقط در ارتباط با چهره های درون مملکت. شما ببینید که در سطح بین المللی مردم چه می گویند؟ وقتی مردم ایران می آیند و به صورت شعار در مورد رییس جمهوری آمریکا می گویند:"اوباما، اوباما، یا با اینا یا با ما" یعنی چی؟ یعنی کی می خواهد امروز جواب ما را بدهد.

از این لحاظ، خواست هم میهنان ما تا آنجا که برداشت من هست، در جهت همان نکاتی است که من پیشتر به آنها اشاره کردم. حق مسلم انتخابات آزاد، تقدس صندوق رای و حاکمیت مبتنی بر رای مردم. به نظر من هر فرد و شخصیت و جریان و گروهی که امروز به این خواسته توجه کند و جواب بدهد دارای آن مشروعیت و محبوبیت یا لااقل آن جواب مثبت به خواسته مردم است. بنابراین نظام در مواجهه با این خواسته مردم، جواب رد را داد. این جواب را ما ۲۲ خرداد امسال گرفتیم. از این به بعد چه اتفاقی می افتد؟ مساله این است که موضع گیری شخصیت هایی که تا زمانی با این رژیم بودند امروز در مقابل این مساله چیست و تا چه حدی می توانند آن را به صورت شفاف و باز بیان کنند. این سوالی است که همه دارند.

برای من موضع گیری شخص خاصی چندان مهم نیست، خارج از این توضیحی که دادم. مهم برای من درک خواسته واقعی توده های مردم و نسلی است که امروز تا پای جان ایستاده و برای حق خود مبارزه و فداکاری می کند.

بسیار خوب، پس شما قبول دارید که اگر این انتخابات صورت نمی گرفت، تمام این شفافیت ها و این اعتراض ها عنوان نمی شد و خواست مردم نشان داده نمی شد...
چیز جدیدی کشف نشد.

من می خواهم به اینجا برسم که شما چون انتخابات را تحریم کرده بودید و می گفتید که نباید در انتخابات شرکت کرد، بنابراین الان قبول می کنید که اشتباه کرده اید؟
نه. من می گویم که بالاخره هر کسی حق دارد برای خود تصمیمی بگیرد. من همیشه گفته ام که حق خودم نمی دانم که بروم و به یک شهروند دیگر کشورم دیکته کنم که رای بدهد یا ندهد. چیزی که من گفتم این بود که من اگر بودم رای نمی دادم. برای اینکه تنها بهره ای که این رژیم از رای من می برد ادعای مشروعیت است. وقتی من می دانم با رژیمی سر و کار دارم که رای مرا محترم نمی شمارد، کاندیدا را بر من تحمیل می کند و من حق انتخاب کاندیدای خود را ندارم، رای من دیگر معنایی ندارد. در رژیمی که می دانم اگر به نماینده مجلس رای بدهم، حق قانونگذاری را از او گرفته اند و حکومت سراپا خودکامه ای که اصلا جوابگوی مردم نیست و مدعی این است که نمایندگی خدا را بر روی زمین دارد، رای معنایی ندارد.

به عنوان آخرین سوال. در حال حاضر بین کشورهای غربی و ایران بر سر مساله اتمی و مسایل دیگر مذاکراتی وجود دارد. آیا شما معتقدید که در صورت شکست این مذاکرات، تحریم های گسترده آن گونه که صحبتش می شود، علیه ایران اعمال شود؟
وضعیتی که رژیم برای خودش ایجاد کرده، وضعیت عدم اعتماد است که اصلی ترین مشکل است و ادامه ماجراجویی، فقط عرصه را بر خودش تنگ تر کرده که متاسفانه غیرمستقیم خسارتش را به ملت ایران هم می رساند. اما در قالب قوانین بین المللی، عدم پاسخگویی به انتظار جهانی راه را باز کرده که از طریق سیاست تحریم فشار بیشتری به نظام وارد شود.
آنچه که من در پی آن هستم این است که مردم ایران باید بدانند در مبارزه ای که با این نظام دارند، تنها نیستند و جهان تا مقدار زیادی پاسخ خواسته هاشان را می دهد. یعنی چی؟ یعنی مساله ایران فقط نباید مساله هسته ای و پرونده هسته ای جمهوری اسلامی باشد. مساله حقوق بشر یا نقض حقوق بشر و نبود آزادی های سیاسی هم باید جزو این خواسته ها باشد.

-

پیام شاهزاده رضا پهلوی به نظامیان و سپاه پاسداران به مناسبت روز آزاد سازی آذربایجان

-
و امروز، ...
روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.

پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برآنید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟
- - -

هم میهنانم،

۲۱ آذر، روز مقدس رهایی آذربایجان از چنگال بیگانگان، یکی از زرین ترین روزها در تاریخ نوین ایران است، روزی که در آن میهن پرستی، دلیری، هشیاری سیاسی سرامدان وقت و همبستگی ملی و تمدنی میان همۀ تیره های قوم ایرانی، به شریف ترین وجهی نمود یافت. ایران ما در آن روزها، طی دو سدۀ پیاپی، بر اثر زور و نیرنگ بیگانه، و ناشایستگی بی مرز زمام داران خرافه پرستی که با سنت و تمدن ایرانزمین بیگانه تر از هر بیگانه ای بودند، کوچک تر شده بود، در ۲۱ آذر اما، بر این روند تباهی و تراشیده شدن پیوسته، نقطۀ پایانی نهاده شد.

۲۱ آذر اما نه بی پیشینه است و نه بی پَسینه: سنت شکوهمند پایداری ایرانی از همان فردای قادسیه و به زیر کشیده شدن درفش کاویانی که کاوۀ آهنگر برای نخستین بار بر ضد ضحاک و به پشتیبانی از فریدون برافراشته بود، آغاز شد. رستم فرخزاد، سردار بزرگ ارتش ایرانشهر، اگر چه شکست خورد و در کارزار با اهل بیابان، خون پاک خود را نثار میهن اش کرد، اما در برابر آن تازشگران و ضحاکان نو آئین آنچنان دلاورانه جنگید که روح تمدن ایرانزمین برای همیشه سربلند و شکست ناپذیر بر جای ماند. آری، ایران در قادسیه در هم شکست، اما نه به خاک افتاد و نه هرگز زمین گیر شد. خیلی زود، پایداری آن ابرمردان در آن شوم ترین روز تاریخ ایران به یک اسطوره فراروئید و خون ایستادگی و نه گفتن به دشمن نوین، در رگ های فرزندان ایرانشهر به چرخش درآمد.

ایرانیان،

همین روح واحد، یکپارچه، و شکست ناپذیراست که یگانگی ملی و پیوستگی فرهنگی قوم ما را در درازای تاریخ پر فراز و نشیب میهن فراهم آورده است. همین روح است که بابک های همۀ دوران ها را، در فراســوی زمــان، به یک تـن واحــد مبـدل می کنــد و آزادی آذربایجـان را به آزادی خرمشهر می پیونداند. روزی که در آن، مرد سبکسری طعم شکست را چشید که خود را سردار نوین قادسیه می نامید و بر آن شده بود تا از شورش کوری که خمینی با کودتای فرهنگی اش در جان میهن فروانداخته بود و دسته دسته سربازان وارسته و افسران بزرگ میهن را به جوخۀ اعدام می سپرد، بهره برداری کند و ایران را برای همیشه نابود گرداند. در آن لحظۀ تاریخی اما، با آنکه خمینی، با شرارتی ناب و دشمن شاد کن، دشنۀ نفاق و بد دلی و بدگمانی را در میان سربازان و سرداران ایرانی فرو کرده بود، همان روح کهن و یگانۀ ملی باعث شد تا از یکایک دلاوران ارتش شاهنشاهی تا همۀ سپاهیان و جانبازان میهن پرست بسیجی، همه در کنار هم و دوش به دوش یکدیگر، در راه پاسبانی از خاک و آب میهن جانفشانی کنند.

و امروز، در بزرگداشت روز رهایی آذربایجان از چنگال دشمن و پیوند منطقی آن با جبران قادسیه و آزادی پر شکوه خرمشهر، روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.

پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برآنید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟

امروز در ایران بیگانگانی حکومت می کنند که منادیان عدم اند و متولیان انکار، انکار راستی و زیبایی، انکار نیکی و سازندگی، انکار ایران؛ ما با بیگانگانی روبروئیم که جوان ایرانی را به جرم آنکه می گوید من آمده ام تا ایران ام را پس بگیرم، به گلوله می بندند و در زندان بر او، از دختر و پسر، با بی شرمی وصف ناپذیر، ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین رفتارها را روا می دارند. امروز نظام خلافت جهل و جمهوری دروغ، که نه از آزادی بویی برده است و نه از استقلال، کار را بدان درجه از بَد کرداری و اهرمن خویی رسانده است که جان انسان ایرانی را هم ارز آشغال می پندارد و حتی جرم آتش زدن سطل زباله نیز، توسط جوانان پاک نهادی که سلاحی جز دو انگشت شان به نشانۀ صلح و پیروزی ندارند، شکنجه و تبعید و یا حتی اعدام شده است. براین دور باطل اِشغال شدگی تمدنی و به جا نیاوردن ایرانیت باید نقطۀ پایانی نهاد و حکومت را، بی هیچ کم و کاستی، به ایرانی و مبانی ایرانی گری بازگرداند.

سرداران، پدر معنوی ایرانزمین، زرتشت بزرگ، می گوید: "بشنوید با گوش های تان بهترین چیزها را، به آن ها با چشمان روشن بین ذهن تان بنگرید، تا باشد که هریک از شما، از زن و مرد، پیش از آن هنگام که فرجام بزرگ فرارسد، در گزینش میان دو راه و دو باور، آن راه و باوری را برگزینید که به نیکی و راستی می انجامد".

سرداران، در فرایند این بازگشت به گوهر تمدن میهن، در فرایند بازگشت به فرهنگ آزادی و راست منشی ایرانی، شما که امروز در آستانۀ بزرگ ترین گزینش تاریخ ایستاده اید، کدام راه و باور را برمی گزینید؟ راستی و نیکی ایرانیت و یا دروغ ولایت و خلافت را؟ شما، به عنوان سرباز و افسر، خود را در کدام سوی جبهۀ تاریخ می پندارید؟ در جبهۀ آزادگی و بزرگی و یا در جبهۀ بندگی و صغارت؟ در جبهۀ ایرانشهر و در کنار رستم و هرمزان و فیروز، در کنار بابک و مازیار و مرداویج، و یا که خیر، در جبهۀ اهل تازش و سوزش، و در کنار خالد بن ولید و نعمان بن مقرن و سعد ابن ابی وقاص؟

و در نهایت، آیا به راستی می خواهید به عنوان کسانی که اونیفورم مقدس ایرانیت را بر تن دارید، پروانه دهید تا یک نهاد انسان ستیز، کهریزکی و ضحاک پرور که جز وارونگی ایران چیزی را نمایندگی نمی کند، به ایرانیان و جهانیان، به دروغ طوری وانمود کند که شما، میراث داران آزادگان را به گروگان گرفته است و تا سطح گزمه و مزدور و آلت دست فرو آورده است؟

آیا به راستی برآنیـد که سرنوشت خود و فرزنـدان خود و میهن گران تــر از جان تان را بـا نهادی شکنجه گر و رو به موت گره زنید تــا که در خود آگاهی تاریخـی ایرانیان نام تان را بـا بزرگ ترین ننگ ها یاد آورند؟ و یا که نه، برآنید که روی به پارسه و زادگاه آزادگان برگردانید؛ برآنید که در این فصل جا به جا شدن تاریخ، درفش کاویان تمدن ایرانزمین را از زمین بردارید؛ برآنید که با پشتیبانی خردمندانه از خواست های به حق و غیر خشونت آمیز نسل جوان ایران، شیوۀ آزادگی، رواداری ایرانشهری و منش هخامنشی را برگزینید؛ و در نهایت، برآنید که پای برشرافت بفشارید و گام در راه روشن سپاه جاوید کوروش کبیر نهید تا که اینچنین، نام نیک خود را در دفتر ایام، با ابدیت پیوند زنید.

سی سال دروغ و سنت تاریک و بیگانه ای که بر آن ایستاده است، و یا هفت هزار سال راستی و فروغ، پرسش این است.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پنجشنبه 12 آذر 1388

زنان ایرانی در دوره هخامنشیان : از همراهی سپاه تا ساخت تخت جمشید

از وبلاگ: ققنوس در شهر

مورخان معاصر، اصرار عجیبی در پذیرفتن قضاوت های مورخان کلاسیک یونانی درباره زندگی ایرانیان باستان دارند، به خصوص وقتی ‎ نوبت به مسائل زنان در ایران هخامنشی میرسد ( نشاط، ۲۰۰۵ ) خانم لیلا احمد هم در کتاب زن و جنسیت در اسلام از این امر مستثنا نیست. احمد با اشاره به اپنهایم ، با نگاهی کاملا غیر منتقدانه میپذیرد كه جایگاه عمومی زنان بین النهرین پس از حمله کوروش دچار تنزل شد. احمد معدود مثال هائی آورده و سپس این مثالها را به کل جامعه ایران آن زمان تعمیم میدهد.
از سوی دیگر مطالعات سیستماتیک خانوم ماریا برایسس درباره زنان سلطنتی و غیر سلطنتی دوره هخامنشیان داستان دیگری را برای ما بازگو میکند. کتاب برایساس چهره ای قدرتمند و تاثیر گذار از زنان هخامنشی ترسیم میکند( هر چند هنوز هم پایین تر از مردان). برایسس شدیدا درباره ایده حجاب و گوشه نشینی زنان دوره هخامنشی تردید میکند. برای اثبات این موضوع به مجسمه ها و تندیس های به جای مانده از زنان اشاره میکند. خانوم برایسس، به پلوتارک ( جهانگرد یونانی در دوره هخامنشی) اشاره میکند كه شاهد مسافرت یک زن از خاندان سلطنتی بوده است : " این زن در حقیقت استاتیرا همسراردشیر دوم بوده كه محبوبیت خاصی میان مردم داشته است از این روی كه هنگام سفربا کالسکه سلطنتی اجازه میداده مردم عادی او را ببینند." (برایسس، ۱۹۹۶، ص ۸۴) تصاویر زنان بر روی مهرها نیز مدرک دیگری دال بر زندگی در عرصه عمومی آنها ارائه میدهد. بر خلاف احمد، برایسس کالسکه های رو بسته را تعبیر به حجاب و پرده نشینی نکرده و معتقد هست كه به احتمال زیاد پرده های این کالسکه ها، زنان را از آفتاب داغ و گرد و غبارجاده ها حفظ میکرده اند. خانم احمد تنها با اشاره به کالسکه های روبسته متقاعد شده اند كه زنان هخامنشی عزلت نشین بوده اند! در حالیکه مدارک زیادی دال بر حضور زنان آن زمان وجود دارد، بیکر ( ۲۰۰۷) لیست بلند بالایی از مهرها، ظروف، تندیس ها ، و دیگر آثار هنری آن دوره ارائه میدهد كه نقش زنان بر روی انها مشاهده میشود.


منبع عکس : شبهای بی سحر

واقعیت دیگری كه معمولا توسط مورخین بی اهمیت تلقی میشود حضور و همراهی زنان از طبقه اشراف و سلطنتی در سپاه پارسیان بوده است: " داماسپیا همسر اردشیر اول، شاه را در یکی از نبردها همراهی میکرد. جسد او به همره جسد شاه در سال ۴۲۴ - ۴۲۵ پیش از میلاد به پرپولیس باز گردانده شد." (برایسس، ۱۹۹۶، ص۹۰) علاوه بر همراهی سپاه، زنان ایرانی قادر به مسافرت بدون حضور همسر بوده اند، و این در حالی بوده است كه یک زن بابلی بر اساس قانون حمورابی به شدت از ترک خانه بدون اجازه شوهرش نهی میشد.
هنگامی كه هرودوت از امپراطوری هخامنشیان دیدن کرد ، از حضور زنان ایرانی در جشن ها و میهمانیهای عمومی اظهار تعجب و انزجار کرد ( نشاط، ۲۰۰۵) زنان ایرانی در منابع یونانی به خاطر حضور و تاثیرشان در عرصه های عمومی بدنام هستند. در این منابع چهره زنان ایرانی، چهره ای قدرتمند، منفی، عاری از حیا و عاطفه، و خونخوار ترسیم شده است. به گفته برایسس " وابستگی شاه به نصایح زنان و یا سپردن تصمیم درباره مجازات ها به زنان ، برای یونانیان مفهومی خارجی و غیر قبل هضم بوده است " ( ص. ۱۰۵ ) و در حقیقت رویکرد منفی یونانیان به زنان ایرانی ناشی از این میشده است كه " یونانیان با تفاوت های متعددی میان دو فرهنگ ایرانی و یونانی مواجه شدند " ( ص. ۱۲۲ ) و بنا بر این شرکت زنان در سیاست را غیر معقول و به مثابه بی نظمی تلقی میکردند. همینجا باید تاکید کنم كه خانم برایسس علیرغم نقل این نکات روند شرکت زنان در قدرت را روندی تصاعدی نمیداند.

مطلب جالب دیگری كه درباره زنان هخامنشی پیدا کردم، و برای خودم بسیار عجیب و شگفت انگیز بود حضور زنان از هر دو طبقه اشراف و غیر اشراف در فعالیتهای اقتصادی و بازار کار آن دوره بوده است. سنگ نوشته هایی كه در تخت جمشید یافت شده اند گویای این حقیقت هستند. در این سنگ نوشته ها میبینیم كه زنان زیادی در ساخت تخت جمشید نقش داشته اند! برخی از انها بیشتر و برخی دیگر کمتر از مردان دستمزد میگرفته اند ( هالوک ، ۱۹۸۵ )در یکی از سنگ نوشته میخوانیم كه " ۲۲ زن و هفت مرد ۴۰ quart جو به عنوان دستمزد میگیرند، ۱۶ مرد quart ۳۵ جو ، ۵۵ زن ۳۰ تا، و تنها ۳ مرد و ۲۲ زن مقادیر استانداردی [ بیش از مقادیر ذکر شده ] دریافت میکنند. ما حدس میزنیم كه این گروه آخر، شامل پرسنل حرفه ای بوده است " ( ص. ۶۰۲ ) من اینجا دو نکته مهم میبینم : اول این كه در گروه آخر كه حرفه ای ها هستند تعداد زنان چند برابر مردان هست، دوم ؛ به نظر میرسد كه دستمزد بر اساس میزان حرفه ای بودن پرداخت میشده است نه جنسیت!
هالوک همچنین اشاره میکند به برخی از گروه هائی كه سر کارگر های زن داشته اند. البته دراین گروه ها تعداد کارگران زن بیشتر از مردان بوده است ( ص. ۶۰۱ ) به طور کلی، در یک دوره سی سال، زنان ۴۰ درصد از نیروی کار را تشکیل میدادند، نرخی كه حتی با استانداردهای جامعه امروز هم بالا به نظر میرسد ( نشاط ، ۲۰۰۵)
در آثار به جای مانده، همچنین ، نام زنی به چشم میخورد كه برای خود دارای نیروی کار و قدرت اقتصادی بالایی بوده است. اسم این زن ایرداباما بوده است ( برایسس، هالوک ). دامنه تجارت ایرداباما از شوش تا تخت جمشید را پوشش میداده است. ( برایسس، ص. ۱۴۱) با وجود این كه هویت این زن و عنوان اشرافی او نامشخص هست، بر اساس سنگ نوشته ها ، و تاکیدی كه بر روی نام وی شده است ، و همچنین وضیعت اقتصادی و مستقل او، میتوان نتیجه گرفت كه جایگاه برجسته ای در دربار هخامنشیان داشته است.

درباره شکل رایج ازدواج در زمان هخامنشیان ، و همچنین اندازه حرم های شاهان ، مطالب متناقض زیاد هست. هرودوت میگوید كه بسیاری از مردان اشراف تک همسر بوده اند. و برخی حتی عشق و وفاداری به همسرشان ابراز میکردند ( نشاط ، ۲۰۰۵) درباره اندازه حرم اردشیر ، برای مثال، خانم نزهت میگویند كه شک دارند این حرم، به بزرگی كه ادعا میشود بوده است ، زیرا بسیاری از اعضای مونث این حرم ، زنان خدمتکار بوده اند و بسیاری دیگر همسران پسران شاه . کوک (۱۹۸۵) معتقد است كه جانشینان داریوش و خشایار تک همسری را پیشه کرده بودند.

در خاتمه بخش هخامنشیان ، باید گفت كه نگاه کلی به وضیعت زنان اشراف و غیر اشراف در دوره هخامنشیان ما را متقاعد میسازد كه هنگام ادعا درباره پائین بودن وضیعت اجتماعی این زنان ( ادعای لیلا احمد) کمی محتاط باشیم. سطور بالا نشان داد این زنان فقط ماشین های سکس و تولید بچه نبوده اند، بلکه در اقتصاد ، سیاست و عرصه های عمومی حضور داشته اند. این مطالب به این معنی نیست كه زنان ایرانی آن عصر تحت فرهنگ مسلط مرد سالاری نبوده اند، بلکه تنها تحقیق کوچکی در رد ادعای احمد هست كه میگوید اعراب و اسلام, زن ستیزی را از پارسیان آموخته اند و در این ادعا تا جایی پیش میرود كه میگوید در دین زرتشت زن موجودی بوده بین شی و انسان !

اگر درس ها بهم مجال بدند به زودی بخش ساسانیان را اضافه میکنم.



Ahmed, L (1998), Women and Gender in Islam, Historical Roots of a Modern Debate, Yale University Press

BAKKER, J. (2007), the Lady and the Lotus: The Representations of women in Ahaemenid Empire, Iranica Antiqua, Vol. 42, p207-220

Broisus, M (1996), Women in Ancient Persia, 559-331 BC, Clarendon Press

Cook, M. (1985), The Rise of the Achaemenids and Establishment of Their Empire , in The Cambridge History of Iran , Ed by Gershevith, I. , Cambridge University Press, volume 2, p. 200-291


Hallock R.T. (1985), The Evidence of the Persepolis Tablets, in The Cambridge History of Iran , Ed by Gershevith, I. , Cambridge University Press, volume 2, p. 588-609


Nashat, G., (2003),Women in Pre-Islamic and Early Islamic Iran, in Women in Iran, From the Rise of Islam to 1800, Ed by Nashat, G, Beck , L. University of Illinois Press.