پیام شاهزاده رضا پهلوی به نظامیان و سپاه پاسداران به مناسبت روز آزاد سازی آذربایجان

-
و امروز، ...
روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.

پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برآنید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟
- - -

هم میهنانم،

۲۱ آذر، روز مقدس رهایی آذربایجان از چنگال بیگانگان، یکی از زرین ترین روزها در تاریخ نوین ایران است، روزی که در آن میهن پرستی، دلیری، هشیاری سیاسی سرامدان وقت و همبستگی ملی و تمدنی میان همۀ تیره های قوم ایرانی، به شریف ترین وجهی نمود یافت. ایران ما در آن روزها، طی دو سدۀ پیاپی، بر اثر زور و نیرنگ بیگانه، و ناشایستگی بی مرز زمام داران خرافه پرستی که با سنت و تمدن ایرانزمین بیگانه تر از هر بیگانه ای بودند، کوچک تر شده بود، در ۲۱ آذر اما، بر این روند تباهی و تراشیده شدن پیوسته، نقطۀ پایانی نهاده شد.

۲۱ آذر اما نه بی پیشینه است و نه بی پَسینه: سنت شکوهمند پایداری ایرانی از همان فردای قادسیه و به زیر کشیده شدن درفش کاویانی که کاوۀ آهنگر برای نخستین بار بر ضد ضحاک و به پشتیبانی از فریدون برافراشته بود، آغاز شد. رستم فرخزاد، سردار بزرگ ارتش ایرانشهر، اگر چه شکست خورد و در کارزار با اهل بیابان، خون پاک خود را نثار میهن اش کرد، اما در برابر آن تازشگران و ضحاکان نو آئین آنچنان دلاورانه جنگید که روح تمدن ایرانزمین برای همیشه سربلند و شکست ناپذیر بر جای ماند. آری، ایران در قادسیه در هم شکست، اما نه به خاک افتاد و نه هرگز زمین گیر شد. خیلی زود، پایداری آن ابرمردان در آن شوم ترین روز تاریخ ایران به یک اسطوره فراروئید و خون ایستادگی و نه گفتن به دشمن نوین، در رگ های فرزندان ایرانشهر به چرخش درآمد.

ایرانیان،

همین روح واحد، یکپارچه، و شکست ناپذیراست که یگانگی ملی و پیوستگی فرهنگی قوم ما را در درازای تاریخ پر فراز و نشیب میهن فراهم آورده است. همین روح است که بابک های همۀ دوران ها را، در فراســوی زمــان، به یک تـن واحــد مبـدل می کنــد و آزادی آذربایجـان را به آزادی خرمشهر می پیونداند. روزی که در آن، مرد سبکسری طعم شکست را چشید که خود را سردار نوین قادسیه می نامید و بر آن شده بود تا از شورش کوری که خمینی با کودتای فرهنگی اش در جان میهن فروانداخته بود و دسته دسته سربازان وارسته و افسران بزرگ میهن را به جوخۀ اعدام می سپرد، بهره برداری کند و ایران را برای همیشه نابود گرداند. در آن لحظۀ تاریخی اما، با آنکه خمینی، با شرارتی ناب و دشمن شاد کن، دشنۀ نفاق و بد دلی و بدگمانی را در میان سربازان و سرداران ایرانی فرو کرده بود، همان روح کهن و یگانۀ ملی باعث شد تا از یکایک دلاوران ارتش شاهنشاهی تا همۀ سپاهیان و جانبازان میهن پرست بسیجی، همه در کنار هم و دوش به دوش یکدیگر، در راه پاسبانی از خاک و آب میهن جانفشانی کنند.

و امروز، در بزرگداشت روز رهایی آذربایجان از چنگال دشمن و پیوند منطقی آن با جبران قادسیه و آزادی پر شکوه خرمشهر، روی سخن من با همۀ نظامیان، به ویژه با سپاه پاسداران است: سرداران، در کجای تاریخ ایستاده اید؟ در سوی تاریکی ها و یا در میانگاه روشنی ها؟ در کنار ایران، و یا که نه، در برابر ایران؟ این پرسشی ست که یکایک شما باید به آن پاسخی روشن و بی پرده دهید، چرا که ایزد زمان، لحظۀ تعیین تکلیف تاریخی را برای ملت ما فرارسانده است و هیچ چیز سنگین تر و خُرد کننده تر از بارِ پرسشی نیست که هنگام درانداختن و پاسخ دادن اش فرارسیده باشد.

پس، با تکیه به هفت هزار سال تاریخ ایرانزمین از شما می پرسم: می خواهید پاسدار چه چیز باشید؟ پاسدار ایران و کیان تمدن و فرهنگ ایرانزمین، و یا که نه، پاسدار انقلاب ویران کننده و ایرانسوزی که خمینی پایه اش گذاشت؟ می خواهید پاسدار سی سال تاریکی و تباهی و جنایت عریان باشید، و یا پاسدار هفت هزار سال شکوه و درخشش و خردمندی؟ می خواهید آسمان ولایت خشم و ستم و جهل را پاسداری کنید که جز طوفان جنایت چیزی به مردمان این بوم کُهن پیشکش نکرده است، و یا که خیر، برآنید تا آسمان سرشار از نیکی و پاکی ایرانزمین را نگهبانی کنید، که هرگز چیزی جز باران عشق و راستی بر سر فرزندان اش نبارانده و نخواهد باراند؟

امروز در ایران بیگانگانی حکومت می کنند که منادیان عدم اند و متولیان انکار، انکار راستی و زیبایی، انکار نیکی و سازندگی، انکار ایران؛ ما با بیگانگانی روبروئیم که جوان ایرانی را به جرم آنکه می گوید من آمده ام تا ایران ام را پس بگیرم، به گلوله می بندند و در زندان بر او، از دختر و پسر، با بی شرمی وصف ناپذیر، ددمنشانه ترین و غیر انسانی ترین رفتارها را روا می دارند. امروز نظام خلافت جهل و جمهوری دروغ، که نه از آزادی بویی برده است و نه از استقلال، کار را بدان درجه از بَد کرداری و اهرمن خویی رسانده است که جان انسان ایرانی را هم ارز آشغال می پندارد و حتی جرم آتش زدن سطل زباله نیز، توسط جوانان پاک نهادی که سلاحی جز دو انگشت شان به نشانۀ صلح و پیروزی ندارند، شکنجه و تبعید و یا حتی اعدام شده است. براین دور باطل اِشغال شدگی تمدنی و به جا نیاوردن ایرانیت باید نقطۀ پایانی نهاد و حکومت را، بی هیچ کم و کاستی، به ایرانی و مبانی ایرانی گری بازگرداند.

سرداران، پدر معنوی ایرانزمین، زرتشت بزرگ، می گوید: "بشنوید با گوش های تان بهترین چیزها را، به آن ها با چشمان روشن بین ذهن تان بنگرید، تا باشد که هریک از شما، از زن و مرد، پیش از آن هنگام که فرجام بزرگ فرارسد، در گزینش میان دو راه و دو باور، آن راه و باوری را برگزینید که به نیکی و راستی می انجامد".

سرداران، در فرایند این بازگشت به گوهر تمدن میهن، در فرایند بازگشت به فرهنگ آزادی و راست منشی ایرانی، شما که امروز در آستانۀ بزرگ ترین گزینش تاریخ ایستاده اید، کدام راه و باور را برمی گزینید؟ راستی و نیکی ایرانیت و یا دروغ ولایت و خلافت را؟ شما، به عنوان سرباز و افسر، خود را در کدام سوی جبهۀ تاریخ می پندارید؟ در جبهۀ آزادگی و بزرگی و یا در جبهۀ بندگی و صغارت؟ در جبهۀ ایرانشهر و در کنار رستم و هرمزان و فیروز، در کنار بابک و مازیار و مرداویج، و یا که خیر، در جبهۀ اهل تازش و سوزش، و در کنار خالد بن ولید و نعمان بن مقرن و سعد ابن ابی وقاص؟

و در نهایت، آیا به راستی می خواهید به عنوان کسانی که اونیفورم مقدس ایرانیت را بر تن دارید، پروانه دهید تا یک نهاد انسان ستیز، کهریزکی و ضحاک پرور که جز وارونگی ایران چیزی را نمایندگی نمی کند، به ایرانیان و جهانیان، به دروغ طوری وانمود کند که شما، میراث داران آزادگان را به گروگان گرفته است و تا سطح گزمه و مزدور و آلت دست فرو آورده است؟

آیا به راستی برآنیـد که سرنوشت خود و فرزنـدان خود و میهن گران تــر از جان تان را بـا نهادی شکنجه گر و رو به موت گره زنید تــا که در خود آگاهی تاریخـی ایرانیان نام تان را بـا بزرگ ترین ننگ ها یاد آورند؟ و یا که نه، برآنید که روی به پارسه و زادگاه آزادگان برگردانید؛ برآنید که در این فصل جا به جا شدن تاریخ، درفش کاویان تمدن ایرانزمین را از زمین بردارید؛ برآنید که با پشتیبانی خردمندانه از خواست های به حق و غیر خشونت آمیز نسل جوان ایران، شیوۀ آزادگی، رواداری ایرانشهری و منش هخامنشی را برگزینید؛ و در نهایت، برآنید که پای برشرافت بفشارید و گام در راه روشن سپاه جاوید کوروش کبیر نهید تا که اینچنین، نام نیک خود را در دفتر ایام، با ابدیت پیوند زنید.

سی سال دروغ و سنت تاریک و بیگانه ای که بر آن ایستاده است، و یا هفت هزار سال راستی و فروغ، پرسش این است.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

پنجشنبه 12 آذر 1388

۲ نظر:

مریم گفت...

دوست گرامی
ضمن عرض درود
وحشت حاکمیت اسلامی سبب شد تا دیگر باره وبلاگ پاسارگاد توسط عناصر رژیم در داخل کشور ف ی ل ت ر شود. مهر ورزیده و آدرس لینک این وبلاگ را ویرایش نمایید.
لینک وبلاگ شما پیشاپیش به آدرس جدید انتقال یافته است.
با مهر بسیار
مریم
http://ladan2007-azad4.blogspot.com

ناشناس گفت...

ارتشبد فردوست يار غار و دار محمد رضا پهلوي فرزند يك نظامي معمولي رضاشاه بود كه از ابتداي دوران كودكي به عنوان نديم و همراه وليعهد جوان به سبب آنكه شاگردي برجسته بوده به دستور رضا شاه چه در ايران و چه در دوران تحصيل محمد رضا در اروپا همراه وي بود. دكتراي حقوق داشته و دوره هاي متعدد جاسوسي و ضد جاسوسي را گذرانده و از افسران برجسته ساواك بود. وي هميشه پشت پرده بود و روي صحنه كمتر كسي اورا ديده است. بسياري او را متهم مي كنند كه به محمدرضا خيانت كرده و تسليم ارتش در انقلاب 57 و اقدامات ارتشبد قره باغي را تا حدودي به وي نسبت مي دهند . برخي نيزتشكيل و يا كمك به تشكيل سازمان اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي كه بعد ها به وزارت خانه تبديل شد را از اقدامات وي مي دانند. وي بعد از انقلاب بدون آنكه دادگاهي شود و يا مجازاتي را تحمل كند در تهران زندگي كرد و با آزادي سالهاي پايان عمرش را سپري كرد. كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي نوشته ارتشبد سابق فردوست حاوي نكات برجسته اي است كه مطالعه آن براي دوستداران تاريخ معاصر بسيار گيرا مي باشد ، اگرچه معلوم نيست چه مقدار از واقعيت؛ و يا چه مقدار از دروغ و جنگ رواني را نمايندگي مي كند.


از صفحه 148تا 154 جلد اول اين كتاب به مشاهدات عيني وي از رخدادهاي آذر سال 1325 اختصاص دارد. در قسمتي از اين يادداشت ها مي خوانيم:

روز 22آذر محمد رضا به من گفت امروز قرار است يك هواپيما به تبريز برود. توهم برو و پس از 48ساعت مراجعت كن.در هواپيما 5ميليون تومن پول بود و يك نماينده از بانك....وارد فرودگاه تبريز كه شديم هنوز ساختمان آن مي سوخت.با كاميون به شهر رفتيم....باز هم دنبال طرفداران پيشه وري بودند و آنها را از خانه هايشان بيرون مي آوردند و خود آنها را اعدام مي كردند.در كنار خيابانها جسد اعدام شده ها زياد ديده مي شد و حدود 2000الي 3000نفر را اعدام كرده بودند.دلايل و انگيزه هاي اين كشتار متفاوت بود . تا حدي كه بعضي به دليل اينكه بدهكار بودند و موقع را مناسب يافته بودند طلبكار را نفله مي كردند.

در جاي ديگري از اين نوشته ها مي خوانيم:

مسئله تصرف آذربايجان جدي نبود و اگر جدي بود با توجه به مواضع كوه قافلان و كوه هاي عجيب آن ، ده لشكر هم نمي توانست آنجا را تصرف كند.

در جاي ديگري به حبس سه تن از ژنرال هاي فرقه و بيست تن از افسران بدون آنكه نامي را ذكر كند مي پردازد:

با آنها صحبت كردم.گفتم مرا مي شناسيد ؟ گفتند بله! گفتم مي دانيد مي توانم كمكتان كنم.اگر از اين حركتتان پشيمان هستيد بمن بگوييد.چون شديداً در وضعتان تاثير دارد.به يكديگر نگاه كردند و گفتند نه، كار ما از اينكار ها گذشته و تغيير رويه مفهومي ندارد.

بعد از وضعيت حدود يك ميليون اسلحه و محل نگهداري انها و روش حمل سلاح هاي فرقه به تهران مي نويسد.

در قسمت ديگر مي خوانيم:

از سال بعد محمد رضا دستور داد كه 21آذر را به عنوان "روز نجات آذربايجان" جشن گرفته و ارتش رژه برود.در حاليكه محمد رضا و ارتش نقش اساسي نداشتند.

در انتهاي اين يادداشت مي نويسد:

حادثه آذربايجان بر روحيه محمد رضا تاثير بسيار شديد گذارد و او كه خود را ناجي آذربايجان مي دانست ديگر حاضر به تبعيت از هيچ نخست وزيري نبود.

قبلا در جايي ديگر فردوست چنين ابراز عقيده نمود ه و تحليل ارائه مي كند:..و(محمد رضا) بشدت مرعوب آمريكايي ها شده بود . بعد از اين سال ضمن ادامه روابط حسنه با انگليس خود را در اختيار آمريكاييها قرار داد.

به هرحال واقعه 21آذر نه تنها در تاريخ معاصر ايران و آذربايجان تاثير بسيار عمده اي داشت بلكه همانگونه كه در مقاله تركي در مورد ديوار برلين(برلين دوواري ييخيلدي) نوشته ام سرآغاز جنگ سرد بين شرق و غرب بود كه به طور رسمي در واقعه تخريب ديوار برلين به تاريخ پيوست. اگرچه رقابت بين غرب و روسيه و چين پايان نپذيرفته است.