بعد از سال ها نا امیدی و افسردگی در فضای سیاسی ایران که همه به دنبال قهرمان می گشتند و منتظر یک ناجی افسانه ای بودند، این امید به مردم بازگشته است که راه دیگری هم هست. مردم فهمیدند که باید خود سرنوشتشان را رقم بزنند. این جنبش توانست یک آفت بزرگ را از جامعه ایرانی دور کند: خیلی ها هنوز بر این باورند که برای نجات ایران، باید چشم به راه یک رضاخان بود. این باور دیگر این روزها خیلی کمرنگ شده است.
مشکل رضاخانیسم، یا چشم انتظار یک دیکتاتور مثبت بودن، پدیده ای ریشه دار در جامعه ایرانی است. هنوز که هنوز است خیلی ها مخفیانه این آرزو را دارند و حتی سرطان هایی مانند احمدی نژاد یا بی مایه هایی مانند قالیباف هم از این الگو استفاده برده و می برند. اما جنبش سبز نشان داد که باید دست از افسانه ی یک زورگوی مثبت اندیش و یک قلدر زورگو، هر قدر هم خدماتش خوب باشد، برداریم و به جای خیالبافی، آستین ها را بالا بزنیم. اما متاسفانه رهبران کنونی جنبش سبز، هیچ کدام شرایط یک رهبر سیاسی را ندارند. رهبر سیاسی، برنامه مشخص دارد: پایگاه درست می کند، نیرو می گیرد، منابع مالی اش را هدایت می کند و هر قدرتی را که لازم باشد به کار می گیرد. و از همه مهمتر بیان هدف است. نخست باید هدف روشن باشد تا مردم بدانند چرا از یک رهبر حمایت میکنند.
رهبران کنونی چنبش سبز هیچکدام برانداز هم نیستند، برای مشاهده خط براندازی، به سیر حرکت گروه مجاهدین خلق نگاه بیاندازید. سازماندهی خوبی دارند، پایگاه های نظامی و غیرنظامی زیادی دارند، از هرگونه نیروهای سیاسی و غیرسیاسی کمک می گیرند، اگر لازم باشد حجاب را رعایت می کنند و اگر لازم باشد، حجاب را کنار می گذارند و شیر و خورشید را بالا میبرند. یک روز دموکرات و حامی نیروهای مردمی هستند و یک روز با خصم ایران روی هم می ریزند تا به ایران حمله کنند. یک روز پوستر ندا را در دست می گیرند و یک روز به دنبال تروریسم و بمب گذاری هستند. خصوصیت یک نیروی برانداز این است که پرنسیب ندارد: هر قدرتی یا هر عاملی که برای رسیدن به هدف بتوان از آن استفاده کرد، مجاز است.
این پرنسیب نداشتن را خیلی از مهره های حاکمیت اسلامی نیز دارا هستند: برادران لاریجانی، قالیباف، احمدی نژاد، محسن رضایی، خامنه ای، رفسنجانی و خیلی از مهره های ریز و درشت دیگر. موجودات بدون پرنسیب، چرخه ای مانند زندگی یک انگل دارند. همیشه یک میزبان را پیدا می کنند که از آن تغذیه کنند، برایشان مهم نیست که این میزبان کیست و یا کجاست. احمدی نژاد چندین نامه به بوش و مرکل و پاپ و شیراک نوشت که جوابی نداشت. فحش و فضیحت هم به همه شان کشید، باز هم جوابی نداشت. حالا هم که قطار شده اند دنبال اوباما. به هر حال، زندگی یک انگل کاملا مشخص است. می خواهد فقط به حیاتش ادامه دهد.
اما جنبش سبز تاثیرات بزرگی بر جامعه ایران گذاشت. بزرگترین اثرش این بود که اعتماد به نفس را به مردم بازگرداند و به مردم نشان داد که باید از فکر هرگونه ناجی افسانه ای بیرون بیایند، زیرا ناجی افسانه ای خودشان هستند. اکنون دیگر کمتر کسی از یک قلدر افسانه ای سخن می گوید.
-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر