در میانهی مرداد ماه سال 67، اندکی پس از آنکه ایران در جنگ با عراق آتش بس را پذیرفت، و چند روز پس از آنکه نیروی نظامی ایران حملهی مجاهدین خلق به مرزهای غربی را با قدرت دفع کرد، آیتالله خمینی دو فرمان سری و غیرمنتظره صادر کرد که بر اساس آن تمام زندانیان سیاسی در سطح کشور دوباره دادگاهی شدند و آن دسته از زندانیان سیاسی که در مخالفت با حکومت ایران ایستادگی میکردند اعدام شدند.
چند هزار زندانی سیاسی در مدت زمانی به طول دو ماه کشته شدند. به تخمین آیتالله منتظری تعداد کشتهشدگان بین 2800 تا 3800 است. آن تعدادی که از بازجویی کمیسیون مرگ جان به در بردند نیز سرنوشت بهتری پیدا نکردند. بعضیها زیر فشار روانی از آنچه در مقابل چشمشان اتفاق میافتاد، خورد شدند، بعضی تاب آزار جسمانی که با جیرهی مداوم شلاق به ایشان میرسید نیاوردند، و به سادگی دست به خودکشی زدند. گفته شده است که نگهبانان زندان از تصمیم زندانیان برای خودکشی استقبال میکردند.
... دولت ایران خانوادهی قربانیان را از جریان دادگاههای دوباره، تا وقتی که اعدامها انجام شد و تنها را در گورهای دستهجمعی به خاک سپردند، با خبر نکرد. و پس از آنکه خبر دادند، محل دفن عزیزانشان را به آنها نگفتند. دستور داده شد هیچ سنگ قبری بر گورها گذاشته نشود و مجلس عزا بر پا نشود. هنگامی که خبرگزاریهای غربی از کشتارها پرسش کردند، عبدالله نوری، علی خامنهای، و اکبر هاشمی رفسنجانی، نمایندگان وقت دولت ایران، ماجرا را از اساس انکار کردند. و نیز همچنان دولت ایران نابودی زندانیان مخالف در سال 67 را انکار میکند.
... اکثریت مردم حتی از وقوع جنایات تابستان سال 67 بیخبرند. کوتاهی ما در اعلام عمومی این جنایت، شرمآورترین کاریست که ما در قبال قربانیان و خانوادههایشان انجام میدهیم. همچنین، این تنها مانع بزرگ بر سر راه دادخواهی این واقعه است زیرا نمیتوان توقع داشت که جهان، که بهسادگی از این واقعه بیخبر است، در فریاد عدالتجویی ما با ما همصدا شود. برای از میان برداشتن این مانع باید با دوراندیشی بسیار دست به ایجاد یک کمپین اطلاعرسانی بزنیم. کمپینی که گستردهتر و فراگیرتر از جمعهای تکافتادهی زندانیان سابق و یا گروهی محدود از کوششگران معتقد باشد؛ کمپینی پرجوش و زنده که پروندهی سال 67 را به نام پروندهی حقوق بشری که به تمامی ایرانیان مربوط میشود عرضه کند و نه به نام مسئلهای سیاسی که تنها در مسیر منافع آن دسته از گروههای مخالف که اعضاشان اعدام شدند، است. باید در روزنامههای محلی و بینالمللی مقالههای تحلیلی به زبان فارسی و به زبانهای معتبر جهان، بدون اغراقگویی و یا کلیگویی در جهت کمرنگ کردن آن، منتشر کنیم. باید وبسایتهای معتبر با طراحی حرفهای داشته باشیم تا اطلاعات مربوط را منعکس کنند. باید با روزنامهنگارانی که میشناسیم وارد گفتگو شویم و بخواهیم که این داستان را در گزارشها و مقالات خود پوشش دهند، و در صورتی که از ما خواستند تا به ایشان اطلاعات لازم را ارایه کنیم، باید منبعی از گزارشهایی که به شیوهای درست و شایسته نگاشته شدهاند آماده داشته باشیم. ما نیاز داریم واقعهی تابستان 67 را از بلندگوی وبلاگها به گوش دیگران برسانیم. دانشگاهیان ما باید مقالات دانشگاهی در خصوص این واقعه بنویسند. باید در زمینهی این واقعه، کنفرانسهای متعدد برگزار کنیم. کوتاه سخن آن که، باید اطمینان حاصل کنیم که دیوار سکوت فراگیر بیست ساله را ترک دادهایم.
در تاریخ معاصر ایران، کشتار تابستان 67 از لحاظ ابعاد خشونت و شمار کشتهشدگان، نمونهای است که همانند ندارد. با این وجود، تلخترین شوخی این واقعهی تلخ آن است که از میان تمام موازین انسانی و حقوق بشری که حکومت ایران زیر پا گذاشته است، در پوشاندن راز کشتار 67 از چشم جامعهی بینالمللی و حتی از بخش عظیمی از جامعهی ایرانی، موفقتر از همیشه بوده است. تا کنون، تقریبا همه میدانند که اندکی پس از انقلاب، حکومت وحشت در ایران آغاز شد؛ میدانند که حکومت ایران دست به قتل مخالفان خود که در خارج از مرزهای کشور به سر میبردند زد؛ از قتلهای زنجیرهای اواخر دههی 1370 که قربانیانش روشنفکران و کوششگران مخالف رژیم بودند، با خبرند. فاجعه اما اینجاست که افکار عمومی تنها اطلاع ناچیزی از اعدامهای سال 67 در دست دارد. نه تنها عاملان و طراحان جنایت خوفناکی که در تابستان 67 به اجرا گذاشته شد مورد تعقیب قانونی قرار نگرفتهاند، بلکه حکومت همچنان در انکار وقوع این قتل عام اصرار میورزد.
-----------------------------
این گزیده ای بود از نوشتاری در سایت اینتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان